بعضی وقت ها بعضی جاها بعضی چیزها رو نمیشه گفت. اونوقته که باید نامجو گوش کنی………
دلا ديدي که خورشيد از شب سرد//چو آتش سر ز خاکستر بر آورد//زمين و آسمان، گلرنگ و گلگون//جهان دشت شقايق گشت ازين خون//نگر تا اين شب خونين سحر کرد//چه خنجرها که از دلها گذر کرد//نگر تا اين شب خونين سحر کرد//نگر تا اين شب خونين سحر کرد//چه خنجرها که از دلها گذر کرد//چه خنجرها که از دلها گذر کرد//ز هر خونِ دلي، سروي قد افراشت//ز هر خونِ دلي، سروي قد افراشت//به هر سروي، تذروي نغمه برداشت//به هر سروي، تذروي نغمه برداشت//دلا ديدي که خورشيد از شب سرد//چو آتش سر ز خاکستر بر آورد//زمين و آسمان گلرنگ و گلگون//زمين و آسمان گلرنگ و گلگون//جهان دشت شقايق گشت ازين خون//نگر تا اين شب خونين سحر کرد//نگر تا اين شب خونين سحر کرد//چه خنجرها که از دلها گذر کرد//چه خنجرها که از دلها گذر کرد//ز هر خونِ دلي، سروي قد افراشت//ز هر خونِ دلي، سروي قد افراشت//به هر سروي، تذروي نغمه برداشت//به هر سروي، تذروي نغمه برداشت//صداي خون در آواز تذرو است//دلا اين يادگار خون سرو است//دلا اين يادگار خون سرو است//دلا اين يادگار خون سرو است…
پ.ن: بیش از بیست نفر با جستجوی عبارتی در مورد بهنود به وبلاگ آمده اند. و من از بودنم شرمگین می شوم.